از سگ کمتر

مانلي نظري
manelianno@yahoo.com

من يه هاپو داشتم به اسم غضنفر.چند ماهي بود که آورده بودمش.از اون هاپوهاي سانتي مانتال فرفري نيست.

تو جاده پيداش کردم.گرسنه بود غذاش دادم بعد ديدم دنبالم راه افتاد که مهرش به دلم نشست و سوارش کردم.پرسيدم کجا ميري؟ ديدم عين کره خر مريض نگاهم ميکنه.گفتم حتما اينم مثل من آسو پاسه.
گفتم: من بعد اسم شما غضنفره. يه برقي تو چشاش ديدم.انگار از هويتي که براش قائل شدم سپاسگزار بود.

خلاصه تو اين مدت کلي با هم حال کرديم.براش فيلم مي ذاشتم ميخ ميشد به صفحه تلويزيون ...عاشق فيلم بود و عين من عاشق برژيت باردو! با هم غذا مي خورديم پارک ميرفتيم کلي رفيق شده بوديم ...
تا اينکه سر و کله اون خوشگله پيداش شد.بي حياي دريده.

خونه روبرويي ما باغ ماننده.يه سگ بد ريخت داره که نگهبان باغه و يکيم خوشگل که هميشه همراه خانوم خونست و کلي ناز داره.اين خوشگله يه روز صبح غضنفر ما رو ميبينه و حالي به حاليش ميکنه. هرچي تو گوشش خوندم که بابا اين لقمه دهن تونيست وگوشش بدهکار نشد.
گفتم از اين زاويه نگاه کن که اين بي آبرو که واسه تو چشم نازک ميکنه واسه هر پدر سگي هم از اين عشوه ها مياد.ارزش نداره.اصلا زن جماعت همينه اونم ماده سگش!

انگاري افسردگي گرفته بود.دل به فيلم نميداد.گفتم نکنه رفاقتمون بهم بخوره .نشستم و براش حرف زدم.

-ببين نيگا کن غضنفر
-روشو ميکنه به من
-اصولا مرد جماعت نبايس زود دل ببازه.خودم واست يه جفت چشم و گوش بسته که کلاسشم به ما بخوره پيدا ميکنم.
...گوش نميده...به غذاش لب نميزنه

دلم به حالش ميسوزه..چقدر ساده س بيچاره.
- بريم گردش؟
دم تکون ميده.

از در خونه که بيرون زديم عين جن زده ها از خيابون با سرعت برق ميگذره و خودشو ميرسونه در خونه خوشگله...
- حالا چرا له له ميزني بد بخت؟
به خودم گفتم سنگ مفت و گنجيشک مفت.زنگ ميزنم
--بله؟
-ميبخشيد..همسايه روبرويي تون هستم.راستش سگ من سگ شما رو ديده.مث اينکه هوايي شده..مزاحم شدم که....
-خواهش ميکنم در رو باز مي کنم سگتون رو بفرستيد تو.
-ممنون خانوم..راستش....
ايفون رو گذاشت!

غضنفر يه جوري نگام ميکنه انگار ميگه ديدي فقط منو دعوت کردن؟
برو تو شادوماد..بي خيال ما بي معرفت...
فردا که ميرم سراغش بازم منو توي خونه راه نميدن.
-اجازه بدين يه کم ديگه بمونه تا عصر...

عصر زنگ در رو ميزنم.خانوم سگ ما حالش خوبه؟بفرستينش بياد بابا ما بهش عادت کرديم

در باز ميشه و ميرم داخل..بابا خوب حق داره بيچاره..منم بودم لنگر مينداختم تو همچين خونه يي.

-اه..سلام شرمنده خانوم.اين غضنفر ما اسباب زحمت شد.ببين پدر سوخته چه رنگ و رويي پيدا کرده.بريم پسر...

خودشو چسبونده به خوشگله و ول کن نيست...حالا هي ما از دمب و گردن ميکشيمش و نمي آد.
نگاه ملتمسانه به خانوم ميکنم که يعني خانوم سگمو بده برم.
ـخوب خودش دل نميکنه چيکارش کنم؟!نگاهي به سگم ميندازم ...دندوني نشون ميده و....
...آقا نيومد که نيومد ...تو همون خونه موندگار شد و ما هم ديگه سراغي ازش نگرفتيم.

تا سه شب پيش که ديدم دم خونه چمباتمه زده و سرش رو به بالاست...زار و کثيف..لاغر..اصلا يه وضع افتضاحي...
الان سه شبه اون پايينه...هر از گاهي چند ساعتي غيب ميشه بعد مي آد و دوباره از اون پايين پنجره اتاقمو ديد ميزنه...سرمو از پنجره ميکنم بيرون و قاطعانه و پر جذبه ميگم:
از سگ کمترم اگه راهت بدم...
يه ساعتي نميگذره که دوتايي غذامونو خورديم و داريم فيلم تماشا ميکنيم.
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31696< 5


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي